سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات شیدا و مخاطب خاص
درباره وبلاگ

من مخاطبم!، ولی نه مخاطب معمولی، یک مخاطب خاص! البته قراره خودمم یک مخاطب خاص داشته باشم! اینجا قراره خاطرات شیدا و مخاطب خاص نوشته بشه قصه ی خوشی ها و نا خوشی هاشون
موضوعات وب
آرشیو مطالب








تولدت مبارک شیدای عزیزم

سلام

دوست دارم اولین نوشته ی این وبلاگو اختصاص بدم به مهمترین و بهترین روز سالهای زندگیم ،‌یعنی تولد شیدا جونیم بیست و سوم دی ،‌چه روز قشنگیه،‌روزیکه شیدای من به دنیا اومده،جای همه تون خالی یک مهمونی حسابی ولی دو نفره داشتیم،‌از ساعت 12شب،‌یعنی همون بامداد تا 2:30 صبح،‌اونقد حال داد تا حالا جشن تولد خصوصی نرفته بودم، اما این دیگه بهترین جشن تولد عمرم بود... فقط من بودم و شیدا،‌چقدر دلم برای اون شب تنگ شده،‌همین پریشب بود ها!

راستش من شیدارو خیلی دوست دارم... شیدا هم منو دوستهیسسسس

اما امسال نتونستم براش یک تولد خوب بگیرم... آخه تولدش فقط دونفری بود،‌ شیدا و مخاطب خاص!

از روز قبلش خیلی فکر کردم چکار کنم اما هیچ راهی به ذهنم نرسید... اصلا کادوی تولدشم نخریده بودم... آخه چیزی که لیاقتشو داشته باشه پیدا نکردم... چند باری هم رفتم چندتا بوتیک و پاساژ و اینجور جاها اما هیچ چیز به درد بخورش پیدا نشد که نشد... تصمیم گرفتم بدون کادوی تولد برم جشن تولدش...(ای پر رو!!!) خب راستش اول خجالت هم کشیدم برم ولی خب تولد شیدا جونیم که نمیشد نرم! چقدر اون شب شیدارو ترسوندم اونقدر که نزدیک بود شیدام سکته کنه خدایی نکرده... آخه یکی نیست بگه مرد حسابی مثلا بهت میگن اســـ...اد! این چه طرز تبریک گفتن تولده! میخوای غافلگیر کنی اینم شد راه.... تولد شروع شده بود و شروع کرده بودیم به شعر خوندن و شادی کردن! شیدا اصلا به روم نیاورد که پس کو کادوی تولدت! همین که نمی گفت من بیشتر خجالت میکشیدم... اون شب تا صبح گفتیم و شنیدیم که نگو...

یادش بخیر، چه شب خاطره انگیزی بود... میخوام سال دیگه یک تولد حسابی براش بگیرم... قول دادم همه دوستاشو هم دعوت کنم ، اصلا باید سنگ تموم بذارم براش... اگه بدونید که شیدا چقدر خوب و مهربون و معصومه...

اون شب توی تقویم زندگی من تبدیل شد به بهترین شب زندگیم... خدا کنه برای شیدا هم شب خوبی شده باشه...

شیدا جون منو ببخش اگه نتونستم تولد بگیرم برات

دوست داشتنگل تقدیم شما




[ یکشنبه 91/10/24 ] [ 4:50 عصر ] [ مخاطب خاص ]